معرفت شد سوزنی مفقود در انبار کاه
|
|
سهم باغ قلب من جز يك خزان زرد نيست
آنقَدَرها هم هواى اين زمستان سرد نيست
زخم دنيا كم ندارم بر تن سردم ولي
پيش زخم ناجوانمردان كه اينها درد نيست
ريشه ى مردانگى از بيخ و بُن خشكيده است
آنكه دل را از غم دوران جدا ميكرد نيست
معرفت شد سوزنى مفقود در انبار كاه
هر چه گشتم دل به حرف آمد: كجا؟ برگرد نيست
غير ديوارى كه شد تقويم اين ايام سخت
هيچ كس با اين دل صدپاره ام همدرد نيست
بر خودم لعنت، نفهميدم كه در اين روزگار
هر كه شد پشت لبش تيره كه نامش مرد نيست
نظرات شما عزیزان:
|
شنبه 7 آبان 1401برچسب:, |
|
|
|